کربلا

امر به معروف و نهی از منکر

درس هایی از عاشورا امر به معروف و نهی از منکر در وصیتش به برادرش محمدبن حنفیه نوشته بود: من نه جاه طلبم، نه کامجو،

شجاعت

درس هایی از عاشورا شجاعت هر چند تنهاتر می شد. نیروی بیشتری می گرفت. تا جایی که یکی از افراد دشمن گفته بود: به خدا

ظلم ستیزی

درس هایی از عاشورا ظلم ستیزی به مردمی که می خواستند او را در قیام علیه يزيد منصرف کنند، تشر زده بود: من مرگ را

جوانمردی

درس هایی از عاشورا جوانمردی در منطقه شراف، به لشکر حر رسید، به همراهانش دستور داد افراد دشمن و مرکب هایشان را سیراب کنند. امام

عبادت خداوند

درس هایی از عاشورا عبادت خداوند شب آخر به برادرش ابوالفضل گفته بود: به دشمن بگو امشب را به ما مهلت بدهد تا به نماز

آزادگی

درس هایی از عاشورا آزادگی درخواست دشمن برای تسلیم را که شنیده بود، با صدای رسا فریاد زده بود: عبیدالله بن زیاد مرا بين دو

ایثار

درس هایی از عاشورا ایثار نوبت مبارزه بنی هاشم که فرا رسید، محبوب ترین فرزندش علی اکبر را پیش از دیگران به میدان فرستاد. آن

پای بندی به اصول انسانی

درس هایی از عاشورا پای بندی به اصول انسانی مسلم بن عوسجه اهانت شمر به امام را که شنیده بود، کمان خود را به سمت

نفی نژاد پرستی

درس هایی از عاشورا نفی نژاد پرستی در روز عاشورا فقط بر بالین هفت شهید حاضر شده بود. یکی از آن ها جون بن حوی

توكل

درس هایی از عاشورا توكل صبح عاشورا، وقتی با لشکر بی شمار دشمن روبه رو شده بود، رو به آسمان زمزمه کرده بود: خداوندا! تو