حضرت رقیه سلام الله علیها سر را برداشت و به سینه اش چسبانید و گریست و چنین می گفت:
پدر جان! كی تو را با خونت خضاب كرد؟!
ای پدر! كه رگهای گردنت را بريد؟
ای پدر! كي مرا در كودكی يتيم كرد؟!
پدر جان! بعد از تو به كه اميدوار باشيم؟
وای از غریبی!
حضرت رقیه سلام الله علیها سر را برداشت و به سینه اش چسبانید و گریست و چنین می گفت: پدر جان! كی تو را با خونت خضاب كرد؟! ای پدر! كه رگهای گردنت را بريد؟ ای پدر! كي مرا در كودكی يتيم كرد؟! پدر جان! بعد از تو به كه اميدوار باشيم؟ وای از غریبی!
حضرت رقیه سلام الله علیها سر را برداشت و به سینه اش چسبانید و گریست و چنین می گفت:
پدر جان! كی تو را با خونت خضاب كرد؟!
ای پدر! كه رگهای گردنت را بريد؟
ای پدر! كي مرا در كودكی يتيم كرد؟!
پدر جان! بعد از تو به كه اميدوار باشيم؟
وای از غریبی!
دیدگاهتان را بنویسید